دخترای حرف گوش کن

یه راهنمایی دوستانه به دختر خانوما ... میتونید قبول کنید... میتونید نکنید
من به عنوان یه مرد هم جنسای خودمو بهتر از شماها میشناسم
هرچقدر ظاهر خودتونو پر زرق و برق تر کنید بیشتر مورد توجه قرار میگیرید... این کاملاً درسته... ولی چه توجهی؟!!!
در این شرایط همه پسرا فقط و فقط به خاطر تحریک غریزه شهوانیشون به شما نزدیک میشن... فقط و فقط و فقط همین
(هرکی میگه نیس غلط کرده)

ولی...
دخترایی که با حفظ ظاهر دخترونه "خواستنی و شیک و فاخر" لباس میپوشن و آرایش متعادل دارن در بین پسرها بیشترین احترام و ارزش و دارن... طبعاً پسری که قصد و توان ازدواج داشته باشه به این سمت بیشتر گرایش داره... 
چون نسبت به ذهنیتش این قشر سالم تر و قابل اعتمادتر هستن...

برای خودتون بیشتر ارزش قائل باشید... ما مردها هممون خوب و قابل اطمینان نیستیم...
به پدرهاتون بیشتر نزدیک بشید... پسرهای موذی از اینکه شماها رو با هم نزدیک ببینن میترسن و کمتر نزدیکتون میشن

میدونم خیلی هاتون حرفهای من پیرمرد و قبول ندارید...
"میسپارمتون به دست زمان"

معامله یهودی

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود.
او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت:
به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم

یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی میکرده، نیست.
بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: "می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است"
خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او دادخواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود

در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید:

آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟

پسربچه جواب داد:
البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست

ناگهان چقدر زود دیر میشود

پیرمردی با لبخند باز کناردیوار کوچه نشسته بود انگار من نیامده به من لبخند زده بود…..
کوچه ما سرازیری تندی دارد و پیرمردی هر روز در ابتدای کوچه ,در انتهای سرازیری می نشیند
با خود می گویم امروز از او می پرسم به چه می خندی؟!
باز تند ازکوچه پایین امدم اما انگار او رفته بود انگار سراشیبی را تمام کرده بود و باز انگاری لبخندی برای من جا گذاشته بود
کوچه ما هنوز سراشیبی تندی دارد اما من دیگر نمی توانم تند پایین بیاییم
گاهی که نفسم می گیرد می نشینم و به بچه های که تند و تند پایین می ایند می خندم
دیروز پسربچه ای از من پرسید بابابزرگ چرا می خندی؟!

اسمش رو نمیبریم

یک دختر، که اسمش را کاری نداریم
به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
و ایستاد
و منتظر ماند
و نرفت
مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم
از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
وارد می شدند
و چراغ قرمز بود
و ترافیک بود
و کسی نمی ایستاد
یک انگشت توهین آمیز
چند آرنج خشن
چند صد کلمه‌ی تحقیر کننده
با پیکر دختر برخورد کرد
از میهنی، که اسمش را نمی بریم
از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم
دخترک بیزار بود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com